کارنکارن، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

دفتر خاطرات کارن

20 ماهگی کارن

با الینا میگی ا / نا تازگی هابا اسباب بازیهات بازی میکنی بچه بدی شدی بچه های کوچیک ترازخودتو میزنی عاشق اشپزی هستی هر روز چندتا سیب زمینی پیاز با قابلمه برمیداری وبازی میکنی  بای بای پستونک 20ماه و12روزت بود که پستونکت گم شدوبهونه ای شدکه از پستونک بگیرمت شب اول کلی غر زدی وگریه کردی وتاصبح نزاشتی که بخوابیم ولی ازشب بعد دیر میخوابیدی ولی دیگه کریه نکردی عزیزمن گل پسرم ازت ممنونم که هم ازشیرگرفتنت هم از پستونک گرفتنت اذیتی واسم نداشت خداکنه که موقع ازپوشک گرفتنتم همکاری کنی خودت میتونی دمپاییاتوپات کنی وکششو پشت پات بندازی  سرت کلاه بزرگ میزاری و با اهنگ گانگنام استایل میرقصی تازه با اهنگ جنتلمنش مردم ازار...
10 خرداد 1392

19ماهگی کارن

دقیقا از روز اول پایین رفتن از پله ها رو یاد گرفتی واز همه بدتر اینکه میری درو باز میکنی و میری تو کوچه ومیری سر کوچه تازه حرف خ رویاد گرفتی وهر کلمه ای که توش خ باشه رو فقط خ شو میگی وبه جایی که موقع گفتن خ هوا رو بدی بیرون میکشی داخل نمیدونی چقدر خنده دار میشه از 19ماه و4روزگی تازه معنای ترس وفهمیدی وقتی میگه اگه این کار بد و انجام بدی اخم میکنم انجامش نمیدی حتی بعضی وقتا از ترس گریه هم میکنی  {جای تعجبه} باز مامان حون واست جوجه خریده کیف میکنی تو میدویی وجوجه ها هم دنبالت میری روی جامپینگ فاران وای می ایستی ونمیزاری کسی بازی کنه همش میگی من من من فقط عمواسی حق داره باهات بازی کنه وقتی بهت میگم کارن مامانو چند ت...
27 ارديبهشت 1392

18 ماهگی کارن

عزیزم اخرین واکسنتو هم تو سن یک سالگی زدی وتموم شدرفت بااینکه درد داشتی و تب کردی ولی گذشت بااینکه قدتو اشتباه گرفتن ولی 83 سانت بود    وزنتم  11کیلو کارن جونم یه روز مونده به عید کمد تازه ای رو که خریده بودیمو انداختی و یه درشو با اینش زدی شکستی به مجید آقا میگی جیجا    نشستم=نیشتا     گربه رو میبینی میگی میو میو وقتی میبردمت عید دیدنی ابرومونو میبردی هر چی میوه وشکلاتو شیرینی بود از ظرف مهمونا برمیداشتی و میخوردی قربون پسر گل وفهمیدم بشم که تو سن 18 ماه و10 روزگی خواستم از شیر بگیرم وتو هیچی نگفتی حتی یک بارم شیر نخواستی  بعد یه هفته وقتی گفتم بیا بخور گفتی اهه...
30 فروردين 1392

13بدر سال 92

عزیزم 13 بدر امسال رفتیم باغ بدرانلو خیلی جای قشنگی بود وتو هم حسابی کیف کردی چون از ظهر تا شب فقط راه میرفتی و گوسفندهارو تماشا میکردی وکسی هم باهات کار نداشت                                                              ...
23 فروردين 1392