کارنکارن، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

دفتر خاطرات کارن

6ماهگی کارن

عزیزم از اوایل 6 ماهگیت داری نشستن وتمرین میکنی که البته بعد2هفته میتونی یک ربع بشینی اگرکسی الکی گریه کنه توهم گریه میکنی اطرافیانتو میشناسی و بغلشون میری وقتی میگیم مامان یا بابا خودتو تا زانوت خم میکنی و میخندی یکم صبرمیکنی بعد می ایستی بادندونای پایینت لثه بالاتو میخوارونی مثل پیر مردا میکنی عزیزم ٦ماه و٢٨ روزت بود که غلت زدی از روی تخت افتادی پایین همچنین وقتی روشکم میخوابی شکمتو واسه چهار دستو پا میبری بالا درسن٦ماه و٢٩روز چندقدم چهاردست وپامیری همچنین خیلی غر میزنی احتمالا میخوای دندون در بیاری وقتی از زیر بغلت میگیرم قدم بر میداری
16 فروردين 1391

اولین 13 بدر

عزیز دلم امروز اولین 13 بدر توست ومن خیلی دوست داشتم این روز همه کنارهم باشیم واسه همین ساعت10 همه حاضرشدیم رفتی باغ خاله زیبا اوش هوا یکم سرد بودولی بعدش خیلی گرم شد چون قوم وخویشا توروخیلی دوست داشتن واسه همین نوبتی بغلت میکردنو میگفتن ای بچه خیلی دوست داشتنی تو هم که ازخدات بود بغلت کنن ودور بزنن واسه همین کیف میکردی بعدنزدیکای غروب با بابات رفتین باغ دایی حسن وچون اولین باری بود که بدون من جایی میرفتی خیلی دلم واست تنگ شد تا حدی که نشستم واست گریه کردم خیلی دوست دارم عزیزم ...
14 فروردين 1391

تولد 6 ماهگی

             عزیزم تولد 6 ماهگیت مبارک                                                          اینم یک عکس از 6 ماهگیت                                     &n...
4 فروردين 1391

واکسن 6ماهگی

امروز١٣٩٠/١٢/١٧ صبح بیدارت کردم بردم بهداشت  قد و وزنتو کنترلت کردن خدارو شکر نرمال بودن قدت ٦٦ سانت           وزنت ٨٥٠٠ بعد واسه واکسن بردم گفتن باید٢٥  اسفند بیاین امروز١٣٩٠/١٢/٢٥ شب که نزاشتی من بخوابم چون تو خواب غلت میزدی روشکمت میخواستی این طوری بخوابی ولی نمیتوستی چون نمیتونستی نفس بکشی من مجبور بودم تورو برگردونم بعد ٥:٣٠ صبح بیدارشدی تا٨ شروع کردی به شلوغی قندونم زدی شکوندی بعدساعت٩رفتیم بهداشت واکسنتو زدیم تافردا تب کمی داشتی و نق میزدی ولی بعدش خوب شدی
28 اسفند 1390

5ماهگی کارن

قندعسلم خیلی شکمویی وقتی گشنت میشه میگی بوووو وقتی هم که بهت غذا میدیم دیگه ول کن نیستی همش گریه میکنی که دوباره به من غذابدیدچشمت به قاشق که کی دوباره تو دهنت میره حریره بادام باموز_سوپ جو_لعاب برنج_سیب زمینی_لیموشیرین خلاصه هرچی بهت بدم میخوری منتظری کی از راه میرسه تاتو رو بغل کنه اگه بغلت نکنیم غوغامیکنی   شبا12شب میخوابی 12ظهربیدارمیشی البته هر2ساعت واسه شیر خوردن تو خواب نق میزنی البته ظهرهاهم 4_3ساعت میخوابی کلا خوش خوابی عزیزم 5ماه و2روزت بود که گذاشتمت تو روروئک اولش برات تازگی داشت دوروبرتو نگاه میکردی بعد اندازه 2متر حرکت کردی فرداش که بهت غذارو نشون میدادم کلی ذوق میکردی تند تند حرکت میکردی تا بتو...
28 اسفند 1390

دندون کارن خوش اومدی

امروز1390/12/15 دیدم خیلی بی تابی میکنی دستمو به لثت کشیدم دندونای کوچولوت به دستم کشیده شد خیلی ذوق کردم بعدلثتو نگاه کردم 2تاخط سفیددیدم وای نمیدونی چقدرخوشحال شدم قندعسلم من وبابات عاشقتیییییییم عاشقانه هستم تاهستی,هستم تادرکنارم هستی,هستم تالحظه ای که درقلبت باشم,                           محال است بی توحتی یک لحظه نیز زنده باشم   ...
16 اسفند 1390

3ماهگی

کارن جونم حالا دیگه بزرگ شدی و شیرین کاری زیاد میکنی وقتی منو میخوا ی میگی مام مام   وقتی باباتو میخوای میگی ب ب وقتی بغل میخوای میگی ب    زبونمو که در میارم تو هم زبونتو در میاری وقتی میخندی باصدای بلندمیخندی عزیزم عاشق این حرکتی ازهمه این کارات فیلم گرفتم تا وقتی بزرگ شدی خودتو ببینی وزنت شده 7کیلو                     قدت شده 61 ...
15 اسفند 1390

اولین مسافرت کارن

امروز 1390/11/11عزیزم روز اولین مسافرتت بود صبح دوشنبه آمادت کردم که بریم مشهد فقط دعامیکردم که مریض نشی خداروشکر وقتی رفتیم مشهد هواگرمتر شد وقتی هم که برگشتیم برف و بارون شروع شد ولی چون تو رو ازخونه بیرون نبردیم مریض نشدی
18 بهمن 1390